پریناز پریناز ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

نی نی قشنگممممممممممم

یادش بخیر

سلام نی نی قشنگم ببخشید مامان جان دیر به دیر آپ میکنم برات 14 آبان 90 مامان بی بی چک زده و دید منفی هست کلی گریه کردم ولی همش حالت تهوع داشتم تا بالاخره 18 آبان رفتم آزمایش خون دادم وای اشکم در اومد همش دعا میکردم رفتیم آزمایشگاه و گفت ساعت 7 جواب حاضره ای خدا تا ساعت 7 چیکار کنم اگه منفی باشه پس چرا تهوع دارم عزیز(مامان بابایی) میگفت واسه اعصاب هست اون شب خونه دوستمون دعوت بودیم بابایی گفت برو حاضر شو من میرم جواب و میگیرمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم (دوست دارین بیاین ادامه ) خلاصه ساعت 7 شد و من به بابایی زنگ زدممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم بابایی گفت جواب منفی بود ای وای داشتم میزدم ...
29 آبان 1391

نی نی مریض

سلام نی نی قشنگم مامانی شما مریض شدی دیشب من و بابایی بردیمت دکتر . گفت یه سرما خوردگی ساده هست چیزی نیست و گفت قطره بریزم توی بینیتو شربت کتوتفین داد . گفت قطره آهن هم بهت بدم و از اول آذر هم شروع کنیم به آبمیوه خوردن و سرلاک . از روزی یه قاشق تا برسه به ١٠ تا قاشق چایخوری . گفت وزنش ماشاله خوبه این وزن مال بچه ٦ ماهه هست راستی دکترت رو هم عوض کردممممممممممممممممممممم. آخ جون یه دکتر مهربون
22 آبان 1391

دو بوسه

... توی یه جمعی یه پیرمردی خواست سلامتی بده گفت: می خورم به سلامتی 2 بوسه !! بعد همه خندیدن و هم همه شد و پرسیدن حالا بگو کدوم2 بوسه ؟ !! . . . ... ... . گفت : اولیش اون بوسه ای مادر از گونه بچه تازه متولد شده می بوسه و بچه نمی فهمه ! دومیش اون بوسه ای که بچه از گونه مادر فوت شدش می بوسه ومادرش متوجه نمیشه ... ...
18 آبان 1391

گرسنه

پسر گرسنه اش می شود ، شتابان به طرف یخچال می رود در یخچال را باز می کند عرق شرم ...بر پیشانی پدر می نشیند پسرک این را می داند دست می برد بطری آب را بر می دارد ... کمی آب در لیوان می ریزد صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم " پدر این را می داند پسر کوچولو اش چقدر بزرگ شده است   ...
18 آبان 1391

تولد

ساعت 3 شب بود كه صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار كرد پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار كردی؟ مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار كردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارك. پسر از اینكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت... ولی مادر دیگر در این دنیا نبود به سلامتی همه ی مادر های دنیا ...
18 آبان 1391